دوست داشتم

دیگه عاشق نمیشم

رسم زندگي اين است

روزي کسي را دوست داري

و روز بعد تنهايي

به همين سادگي

او رفته است و همه چيز تمام شده

مثل يک مهماني که به آخر مي رسد

 

و تو به حال خود رها مي شوی

چرا غمگيني ؟

اين رسم زندگیست 

پس تنها آواز بخوان

+نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت10:17توسط علی | |

شايد برايت عجيب است اين همه آرامشم!



خودمانی بگويم؛



به آخر که برسی ديگر فقط نگاه ميکنی...



+نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت10:12توسط علی | |

من که یاری ندارم

چشم انتظاری ندارم

 قاصدک برو برو که با  تو کاری ندارم

قاصدک به چشم من                   غصه ی یک دردی برو 

  میدونم برای من خبر نیاوردی برو

توی هفتا آسمون من یه ستاره ندارم

کسی که عشقه منو به یاد بیاره ندارم

ندارم دلی که یک لحظه به یادم بزنه

ندارم هیچ کسی رو که فک کنی یار منه

قاصدک برو برو که با تو کاری ندارم

من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم

خیلی وقته اونی که براش میمردم دیگه نیست

قاصدک ها رو به یادش میشمردم دیگه نیست

خیلی وقته که دارم با تنهایی سر میکنم

همه ی قاصدک های شهرو  پر پر میکنم

قاصدک برو برو

قاصدک برو برو که با  تو کاری ندارم

چشم انتظاری ندارم

+نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1398برچسب:,ساعت9:12توسط علی | |

 

وقتی نیست نباید اشک بریزی!!!

باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند...

 

تا کوه شوند...

تا سخت شوند...

همین ها تو را می سازد سنگت می کند درست مثل خودش!!!

باید یادت باشد حالا که نیست...

 

اشکهایت را ندهی هر کسی پاک کند...!!!

میدانی؟!!!

آخر هر کس لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.....

 

+نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت16:40توسط علی | |

یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن

در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن

هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود

لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن .

+نوشته شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:,ساعت9:49توسط علی | |

نمی دانم باید از چه کسی بگویم.از تو که در اوج تنهایی ام، تنهایم گذاشتی،

ویا ازهمه که تنهایی را بزرگترین تجربه ام کردند،

یا ازخودم که اجازه دادم تا با من چنین کنند...

خسته ام،از همه کسانی که در اطرافم پرسه می زنند و می خواهند‌

به من بفهمانند که دلشان برایم می سوزد...

نه! من دلسوزی کسی را نمی خواهم...

اصلا...

اصلا تورا هم نمی خواهم!

چرا که اگر نبودی، من حال، چنین خوارو سرشکسته نبودم...

این چنین غم بغل کرده وافسرده به گوشه ای پناه نمی بردم...

وبا پنجره ای بسته و بخارسرد و یخ زده همدم نمی شدم...

کاش این چنین آرزویم بر باد نمی رفت...

کاش این چنین خسته نمی شدم که آرزوی نبودن،بزرگترین آرزویم شود...

می دانی به چه شبیه شدم؟؟!

به بهاری که در اوج سرسبزی اش به خزانی برگ ریزان تبدیل شده است.

کاش...

کاش زندگی و سرنوشت طوری رقم می خورد که این خزان برای خودش

فصلی و برای من فصلی جدید می شد...

اما چنین اتفاقی نیفتاد...و همه چیز آن گونه نباید می شد، شد...

+نوشته شده در یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:,ساعت19:5توسط علی | |

رفتی وخاطره های تو نشسته تو خیالم

بی تو من اسیر دست آرزوهای محالم

یاد من نبودی اما من به یاد تو شکستم

غیر تو که دوری از من،دل به هیچ کسی نبستم

هم ترانه یاد من باش،بی بهانه یاد من باش

وقت بیداری مهتاب،عاشقانه یاد من باش

+نوشته شده در یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:,ساعت18:56توسط علی | |

ديگه سراغمو نگير ، كه از تو هم بدم مياد

دلم يه چند روزيه كه ، مرگ نگاهتو ميخواد

تازگيا حس ميكنم ، مال غريبه ها شدی

بهتره كه يادم بره ، شور يه عشق بي خودی

بهتره كه دل بكنم ، از كلك نگاه تو

جدا كنم راهمو از ، راه پر اشتباه تو

بايد منم غريبه شم مثل خودت مثل چشات

قلبمو سنگی بكنم از تب سرد خنده هات

بايد كه از شهر دلت ، برم كه دربدر بشی

تو كوچه ی نگاه من ، مثل يه رهگذر بشی

اگه يه روز به خاطرت ، شدم تو غصه ها اسير

حالا ازت بدم مياد ، ديگه سراغمو نگير

+نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت18:48توسط علی | |

یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم

 بعد یکدفعه رهاش کنیم

 چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره .

یادمون باشه که قلبمون رو همیشه

 لطیف نگه داریم تا کسی که به ما

 تکیه کرده سرش درد نگیره

یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم

 . یادمون باشه هیچوقت کسی رو

 بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم

 چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره .

یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت

 بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت

چون زندگیش رو ازش میگیریم

 یاذمون باشه

 با احساس یه نفر بازی نکنیم..

یادمون باشه اگر خاطرمان تنها شد ... ،

 طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم....

+نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت9:54توسط علی | |

سهم من از شب

شايد همان ستاره اى باشد

 که هميشه پنهان است

 هميشه هميشه هميشه...

و يا به قول قاصدک

 ستاره اى من

 همان است که

 پيدا نيست.

+نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت9:50توسط علی | |

با تمـام بي کسي ها ساختم

 

 

دل سپردم، سر به زير انداختم

 

 

اين قماري بود و من نشاختم

 

واي برمـن، ساده بودم باختم

 

 

 

 دل سپردن دست او ديوانگي ست

 

 

آه!غير از من کسي ديوانه نيست

 

 

گريه کردن تا سحر کار من است

 

 

شاهد من چشم بيمار من است

 

 

فکر مي کردم که او يار من است

 

 

نه، فقط در فکر آزار من است

 

 

نيت اش از عشق تنها خواهش است

 

دوستت دارم دروغـي فاحش است

 

 

 

 

 

 يک شب آمد زير و رويم کرد و رفت

 

 

بغض تلخي در گلويـم کرد و رفت

 

پايـبند جسـت وجويم کرد و رفت

+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت17:0توسط علی | |

 

 

آنقدر زمین خورده ام که بدانم

 

   برای برخاستن نه دستی از برون                                                                               

 
 
که همتی از درون
 
 
لازم است
 
 
حالا اما

 

 

نمی خواهم برخیزم

 

می خواهم اندکی بیاسایم

 

 

فردا

 

 
برمی خیزم
 
 
 
وقتی که فهمیده باشم
 
 
که چرا زمین خورده ام

 

+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت16:56توسط علی | |

آنگاه که غرور کسی را له میکنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده میانگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را میبندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده میگیری ،

میخواهم بدانم،

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

بسوی کدام قبله نماز میگزاری که دیگران نگزارده اند؟ 

+نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت9:3توسط علی | |

 

 

قول داده ام

 

 

 

گاهـــــــی ، هــر از گاهـــــی

 

 

 

فـانـــــوس یـادت را

 

 

 

مـیـان ایـن کـوچـه هـای بـی چـراغ و بـی چـلـچـلــــــــه، 

 

 

 

روشـن کـنـم

 

 

 

خـیـالـتــ راحــــــت! مـن هـمـان مـنـــــم؛ 

 

 

هـنـوز هـم دریـن شـبـهای بـی خـواب و بـی خـاطـــــره

 

 

 

مـیـان ایـن کـوچـه هـای تـاریـک پـرسه مـیـزنـم

 

 

امـا بـه هـیـچ سـتـاره‌ی دیـگــری سـلام نـخـواهــــــم کـرد 

+نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت17:52توسط علی | |

 


 

 

چقدر حرف بود و من فقط سکوت کردم

 

 

 

 

 

 

 

چقدر حرف هست و من فقط سکوت میکنم

 

 

 

 

 

 

 

آمدنت را سکوت کردم.داشتنت را سکوت کردم

 

 

 

 

 

 

 

رفتنت را سکوت کردم انتظار بازگشتت را هم.....

 

 

 

 

 

 

 

حالا نوبت توست...

 

 

 

 

 

 

 

باید در سکوت  به تماشا بشینی

 

 

 

 

سوختنم را....

+نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت19:55توسط علی | |

ديگه عاشق نميشم

كسي مثل تو نديدم

من فقط تو رو مي خواستم

كه به تو نرسيدم

 

ديگه عاشق نميشم

دل به غريبه نمي دم

تو نباشي تا ابد  از عشق چيزي  نمي گم

+نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت19:53توسط علی | |

 

 

 

 

چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟
بدین نامهربانی راندنت چیست ؟
بپرس از این دل دیوانه من
که ای بیچاره ماندنت چیست ؟

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت19:46توسط علی | |

چه قدر حرف است و من فقط سکوت می کنم

آمدنت را سکوت کردم ،

داشتنت را سکوت کردم ،

رفتنت را سکوت کردم ،

انتظار بازگشتت را هم ...

حالا نوبت توست...

باید در سکوت به تماشا بنشینی

سوختنم را

+نوشته شده در چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:29توسط علی | |

خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است



 

+نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,ساعت9:28توسط علی | |

زندگي پر از سواله مي دونم
رسيدن به تو خياله مي دونم
تو ميگي يه روزي مال من ميشي
اما موندت محاله مي دونم
تو ميگي شبا دعامون مي كني
چشمه چات زلاله مي دونم
توي آسمون سرنوشت ما
ماه كاملمهلاله مي دونم
تو ميگي پرنده شيم بريم هوا
غصه ما دو تا باله مي دونم
چشم من پر از غم نبودنت
دل تو پر از ملاله مي دونم
طاقتم ديگه داره تموم ميشه
صبر تو رو به زواله مي دونم
آره مي ري و نمي پرسي كه اين
دل عاشق در چه حاله مي دونم

+نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:14توسط علی | |

دلم گرفته براي شبي که بارانيست

براي غربت قلبي که رو به ويرانيست

دلم گرفته براي نبودن خورشيد

چرا براي دل من هوا زمستانيست

کجاست خلوتي از جنس يک حضور سبز

که در شلوغي دنيا پر از پريشانيست

هميشه فصل بهارم به رنگ پاييز است

وعشق سرخ خزانم قشنگ و عرفا نيست

صداي بودن تو در خيال من جاريست

اميد ديدن تو انتظار روحانيست

کجايي اي شب باران که بي تو مي گويم

دلم گرفته براي شبي که بارانيست

 

+نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:10توسط علی | |

زندگی نقطه سر خط بی وفایی شده عادت

تو نوشته بودی دیدار سه تا نقطه به قیامت

زندگی نقطه سر خط تلگرافی شده نامه ات

قلبم و مچاله کردی لای نقطه چین نامه ات

عزیزم نقطه ته خط برو با خیال راحت

به تو تقدیم این ترانه عوض جواب نامه ات

زندگی نقطه سر خط برو با خیال راحت

به تو تقدیم این ترانه عوض جواب نامه ات

 

با سی و دو حرف دلگیر مختصر مفید و ساده

گفتی که سایه ی عشقت از سرم خیلی زیاده

زیر درد خط کشیدی ضربدر زدی رو اسمم

تا بدونم که به عشقت تا که جون دارم طلسمم

عزیزم نقطه ته خط برو با خیال راحت

به تو تقدیم این ترانه عوض جواب نامه ات

 

توی یک کاغذ بی خط حرف های خسته به نوبت

توی سرزمین نامه ات حرف ت کرده قیامت

ت مثل تو مثل تردید ت مثل آخر طاقت

مثل تنهایی مثل تب مثل آخر خیانت

عزیزم نقطه ته خط برو با خیال راحت

به تو تقدیم این ترانه عوض جواب نامه ات

+نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:6توسط علی | |

از شكستن دلم خشنود و خرسند شدي

گريه افتاد تو چشام، لبريز لبخند شدي

به دست و پات افتادم و كوه غرور شدي بگو

تزديك و نزديك تر شدم از من تو دور شدي بگو

يادت مياد يادت مياد اون وقتا عاشقم بودي

مي گفتي كه ديوونمي، عاشق مطلقم بودي

عشق جديد اومد برات اسر منطقت شدم

تو خاطرت نشستم و عاشق سابقت شدم

عشق قديمي منو ناديده مي گيري چرا

بيا به داد من برس افتادم از پا بي وفا

صداي من صداي من هرگز به گوشت نرسيد

غصه و درد و داغمو هيچكي به جز خدا نديد

جاده تنهايي دل، پنجره هاي چشم من

به ياد اون روزي كه رفت چشماي من ابري ميشن

مي خوام با تو جون بگيرم، من سر و سامون بگيرم

غصه رو از ياد ببرم، عشقمو آسون بگيرم

+نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:45توسط علی | |

دستاي پس زده ي خسته ي من

دراي به رو همه بسته ي من

چشاي منتظر و غريب و تر

پاهاي وا مونده از راه سفر

لباي خشك شده ي كوير عشق

يه دل پير و اسير، درگير عشق

موهاي سفيد شده تو جووني

حاصل عمر منه پشيموني

اينان حاصل و سرمايه من

بغض بي مايي ماست مايه من

تو همين حال و هواي بي كسي

كي مياي به داد قلبم برسي

چرا غافل شدي از حال دلم

بدي افتاده تو اقبال دلم

دل من گمشده توي بي كسي

كسي نيست بگرده دنبال دلم

به يه قايق شكسته از دلم

واسه تو دلو به دريا مي زنم

اگه روزي برسم به دست تو

واسه تو غرور كوهو ميشكنم

+نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:45توسط علی | |

می دونی چشمای خیسم، هنوز تو نخ ابروته

 

دارم از غصه می میرم، بگو پس به کی مربوطه

 

بگو تو معنی عشقو، دلم درگیر تشویشه

 

تو معنیشو نمی فهمی، تو اصلا چی سرت میشه

 

زدی زیر همه حرفات، به این ویرونی افتادم

 

دلم رو دست من مونده، مگه میری تو از یادم

 

یه کاری دست من دادی، که من هم تازه فهمیدم

 

هنوزم عاشقت هستم، دارم تاوانشم میدم

 

مگه از من بدی دیدی، که در حقم بدی کردی

 

بهم گفتی که میری و از حرفت بر نمی گردی

 

می دونی هیچ کسی نیست که، مث من شکل غم باشه

 

به جز تو کی واسه دردام، می تونه متهم باشه

 

تو گوش غم رو پر کردی، بیاد تو لحظه هام باشه

 

ببین ورد زبون من، همش افسوس و ای کاشه

 

همون جوری که تو خواستی، شد و من حس غم دارم

ببین تا لحظه ی مرگم، من از دوریت عزادارم

+نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:43توسط علی | |

 

هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو

 

 

 

بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو

 

 

 

تو بی وفا بودی ولی اون که برات می مرد منم

 

 

 

تا زنده ام دوست دارم اینه کلامه آخرم

 

 

 

 

من که نتونستم تو رو یه لحظه تنها بذارم

 

 

 

تو سردی خاطره هام بگم که دوست ندارم

 

 

 

دلم می خواد همین یه بار اشکامو پنهون نکنم

 

 

 

باور کنی تو رو می خوام غربتو زندونی کنم

 

 

 

بیام به شهر خاطرات غرق بشم توی نگات

 

 

 

دیوونه وار فدات بشم بمیرم من واسه چشات

 

 

 

اما هنوز فاصلمون دوره و دست من جداست

 

 

 

ترانه سکوت من تو بغض آخرم رهاست

 

 

 

کاشکی میشد فقط یه بار بیای بگی دوست دارم

 

 

تو چشم من نگاه کنی بگی که عاشقت منم

+نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:24توسط علی | |

 

زندگی....

 

 

 

دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر ميدهند...

 

 

 

اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !

 

 

 

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم،

 

 

فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه

 

 

امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد...

 

 

 

 

 آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ،

 

 

 به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود

 

 

 لجوجتر و مصمم تر است.

 

 

 

 سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد.

 

 

 

 اما آب... راه خود را به سمت دريا می يابد.

 

 

 

 در زندگی، معنای واقعی

 

 

 سرسختی، استواری و مصمم بودن را،

 

 

 در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.

 

 

 

 گاهی لازم است كوتاه بيايی...

 

 

 

 گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست

 

 

 و عبور کرد

 

 

 گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...

 

 

 

 گاهی نگاهت را به سمت ديگر بدوزي که نبینی....

 

 

 

 ولی با آگاهی و شناخت

 

 

 

درنهایت بخشیدن را خواهی آموخت


 

+نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:46توسط علی | |

اگر عشق نبود



به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟



کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟




و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟



آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم…

اگر عشق نبود



اگر کینه نبود


قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند



اگر خداوند


یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد


من بی گمان


دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز


هرگز ندیدن مرا


آن گاه نمی دانم


به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:38توسط علی | |

 

 

تو نمي دوني من چي کشيدم وقتي که گفتي تو رو نمي خوام

 

 باور ندارم که ديگه نيستي حالا تو رفتي من اينجا تنهام

 

 

 

 

 

يه شوخي بود و يه غصه تلخ وقتي که گفتي تو رو نمي خوام

 

خيال مي کردم مي خواي بترسم شايد هنوزم باور نکردم

 

 

 

 

 

چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات منو شکسته

 

رنگ اون چشات چشاي سيات زنجير دلت دستامو بسته

 

 

 

 

 

شايد يه حسود چشممون زده بگو کي ما رو تنهايي ديده

 

ولي ميدونم تو آسمونا غصه ما رو يکي شنيده

 

 

 

 

 

تو باور نکن هر کي بهت گفت پيشت مي مونم پيشت مي مونم

 

باورندارم که ديگه نيستي تا ته دنيا از تو مي خونم

 

 

 

 

 

چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات منو شکسته

 

رنگ اون چشات چشاي سيات زنجير دلت دستامو بسته

 

 

 

 

 

تو نمي دوني من چي کشيدم وقتي که گفتي تو رو نمي خوام

 

باور ندارم که ديگه نيستي حالا تو رفتي من اينجا تنهام

 

 

 

 

 

يه شوخي بود و يه غصه تلخ وقتي که گفتي تو رو نمي خوام

 

خيال مي کردم مي خواي بترسم شايد هنوزم باور نکردم

 

 

 

 

 

چشماي گريون دستاي خسته دوري چشمات منو شکسته

 

رنگ اون چشات چشاي سيات زنجير دلت دستامو بسته

 

 

 

 

 

شايد يه حسود چشممون زده بگو کي ما رو تنهايي ديده

ولي ميدونم تو آسمونا غصه ما رو يکي شنيده

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت17:31توسط علی | |

 

اين روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه
درد تمام عاشقا پاي کسي نشستنه

 

اين روزا مشق بچه هايه صفحه آشفتگيه
گرداي روي آينه فقط غم زندگيه

 

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه
مشکل بي ستاره ها يه کم ستاره چيدنه

 

اين روزا کار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه کم کبوتر شدنه

 

اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

 

اين روزا کار آدما دلاي پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه

 

اين روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنه

 

اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفائيه
جرم تمومشون فقط لذت آشنائيه

 

اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه
رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه

اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت16:38توسط علی | |

+نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت17:14توسط علی | |

هيچ کس ويرانيم را حس نکرد...

 وسعت تنهائيم را حس نکرد...

در ميان خنده هاي تلخ من...

 گريه پنهانيم را حس نکرد...

در هجوم لحظه هاي بي کسي...

درد بي کس ماندنم را حس نکرد...

 آن که با آغاز من مانوس بود...

لحظه پايانيم را حس نکرد...

+نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت16:57توسط علی | |

دلم خونه دلم خونه
از این غربت از این دوری
از این تنهایی ظالم
دارم دغ میکنم ای وای
دارم میشم یه دیوونه

تو این غربت که حتی آه
دوای غصه هایم نیست
چرا از من چنین دوری
خدای آرزوها کیست؟

چرا باز غم چرا باز          غم
چرا هر روز تنهایی
چرا نمیرسم به تو
دارم دغ میکنم ای وای
چرا اشکام نمیشه کم؟

میان این همه شادی
کمی هم قسمت ما نیست
چرا با من نمی خندی
خدای آرزوها کیست؟

دلم گرفته دلم گرفته
ندارم طاقت این لحظه ها رو
که هر لحظه برام بی تو عذابه
دارم دغ میکنم ای وای
کجاست عشقم؟ چرا رفته؟

به هر لحظه به هر  روز و به هر هفته
که در آن عشق پاکم نیست
کنم نفرین به آن لحظه
خدای آرزوها کیست؟؟؟

+نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت15:9توسط علی | |

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که بی نظیری

مثه تو که با نگاهت ، منو از خودم می گیری

کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که تکیه گاهی

تو به داد من رسیدی،توی تردید و سیاهی

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه

عشق تو پناه آخر ، واسه قلب نیمه جونه

کی می خواد مثل تو باشه ، کی مثه تو مهربونه

وقتی که چشای خیسم، دیگه جایی رو نمی دید

جزتوهیچ کس تو دنیا، حال وروزمو نفهمید

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

 

+نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:2توسط علی | |

+نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:21توسط علی | |

حالا دیگر می توانی مرا فراموش کنی

می توانی با خیال راحت

سهم مرا از آغوشت پاک کنی 

...

حالا دیگر می توانی با خیال راحت

میان واژه هایم گم شوی

بی آنکه

چشمهایت را از من بگیری 

...

باید راهی پیدا کنم

میان اینهمه نبودن هایت

از ترس آدم های سرد رهگذر

پناه ببرم

پشت دیوار شعرهایم 

...

بهار امسال اگر بیاید

خواهی فهمید زمستان چقدر طولانی بود

بی آنکه باران باریده باشد

بی آنکه نقش خیال تورا

از تن خسته من ... زدوده باشد

حرفی بزن

                                                دلتنگم ...

 

+نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:0توسط علی | |

 

 کی بود که با اشکای تو یه اسمون ستاره ساخت    


     کی بود که به نگاه تو دلش رو عاشقونه باخت


     کی بود که با نگاه تو خواب و خیال عشق و دید


     کی بود که تنها واسه تو از همه دنیا دل برید 


     نگو کی بود کجایی بوداونکه برات دیوونه بود


     رو خط به خط زندگیش از عشق تو نشونه بود


     من بودم اونکه دلشوساده به پای تو گذاشت


     اونکه واسش بودن تو به غیر غم چیزی نداشت


      من بودم اونکه دل اخر عشق تورو خوند


      اونکه به جای عاشقی حسرتشو به دل نشوند


     حسرت دوست داشتن تو همیشگی بوده و هست

 


     کاش میرسید به گوش تو صدای قلبی که شکست

 

+نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:32توسط علی | |

ديدي ‌آخرش من و گذاشت و رفت
از زمين قلبم رو بر نداشت و رفت
ديدي آخرش من و ديوونه كرد
واسه رفتن همينو بهونه كرد
ديدي اون وعده هايي كه رنگي بود
 تمومش فقط واسه قشنگي بود
 ديدي اون كه دلم و بهش دادم
رفت و از چشماي نازش افتادم
ديدي اوني كه مي گفت مال منه
دم آخر نيومد سر بزنه
ديدي خط زد اسمم و از دفترش
رفت و افند نزدم دور سرش
ديدي اون نخواست برم به بدرقش
ديدي كه باختم توي مسابقش
ديدي
مهربونيا رو زد كنار
رفت و چشمام و گذاشت تو انتظار
 ديدي رفت گذاشت به پاي سرنوشت
گفت شايد ببينمت توي بهشت
 ديدي بي خبر گذاشت و رفت و سفر
گفت بذار بمونه چشم اون به در
ديدي افتاد اسم من سر زبون
همشون گفتن به اون نامهربون
 ديدي كه دعاها مستجاب نشد
 آخرم دلش واسم كباب نشد
ديدي لااقل نزد به پنجره
كه بهم خبر بده مي خواد بره
ديدي رفت بدون هيچ سر و صدا
 ولي من سپردمش دست خدا
 ديدي بي خداحافظي روونه شد
ديدي قولاش و گذاشت تو چمدون
 كه ديگه نمونه از اونا نشون
ديدي با دل اين و در ميون نذاشت
 رفت و از خاظره ها نشون نذاشت
ديدي آخرش من رو نظر زدن
تو سر اين دل در به در زدن
ديدي آخرش من و تنها گذاشت
 تشنه رو تو حسرت دريا گذاشت
يعني رفته اونجا آشيان كنه
يا مي خواسته من رو امتحان كنه
 ديدي حتي اون نگفت مي ره كجا
چه بده رسماي روزگار ما
ديدي خواستمش ولي من و نخواست
 اينم از بازياي دنياي ماست
حالا چند روزيه كه بدون اون
 چشم من خيره شده به آسمون
امون از عاشقياي چنروزه
 كه فقط يكي تو شعرش مي سوزه
چه كنم خدا پشيمونش كنه
يا كه مثل من پريشونش كنه
رفت و ديگه نمي ياد به شهر ما
بهتره بسپرمش دست خدا

+نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:28توسط علی | |



خيلي وقت بود که دلم مي خواست بنويسم

اما نه جوهر داشتم ، نه کاغذ

و نه حرفي براي نوشتن.....

مي خواستم از قلبهاي تهي بنويسم

از تمام نامهرباني ها

و

از گذشته هايي که همه به باد سپرده شدند

دلم مي خواست از عشق بنويسم

اما چيزي براي نوشتن نداشتم....

صداي زوزه باد را مي شنوم

صداي پر شدن نفسها از خاکستر

ابرهاي خاکستري و درخت بي برگ

و گلداني که نظاره گر ريختن گلبرگهايش بود ....

خيلي وقت بود که دلم مي خواست بنويسم

از کوزه گري که گلش خشک شد

از نقاشي که رنگش تمام شد

از باغباني در کوير

و از تو....

که آمدي ، ولي باز رفتي....

ولي نتوانستم....

 

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:3توسط علی | |

می نویسم ..
می نویسم ..
و باز هم ، می نویسم !
اما چه سود؟!
دیگر نه تو می خوانی ، نه می آیی و نه میمانی !
دیگر کلمات هم کلافه شده اند از بیهودگی..
نه حجم دلتنگی ام را دارند و نه جنبه عشقم !!!
ولی با همه این اوصاف..
من !
می نویسم ..
می نویسم ..
و باز هم می نویسم !!!


+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت10:38توسط علی | |

آنکه ویران شده از یار مرا می فهمد


وانکه تنها شده بسیار مرا می فهمد


چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام


که فقط ریزش آوار مرا می فهمد


آنقدر بی کس و بی تکیه گه و بی یارم


که فقط شانه ی دیوار مرا می فهمد


من تمام غمم از عشق بپا خواست ولی


عشق انگار نه انگار مرا می فهمد !


چه عبث در پی یارم چه عبث در پی یار


و عبث معتقدم یار مرا می فهمد .......


نه ببین ! آینه از درد ترک خورد... ببین!


آن من مثل من انگار مرا می فهمد!


یار من آینه سان مثل خودم می ماند


اوست آری خود شهیار مرا می فهمد


او همانست همان گمشده در من آریاو همانست که بسیار مرا می فهمد

+نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:48توسط علی | |

برو اگه میخوای بری ،

دلت نسوزه واسه من !!

اینجوری که کلافه ای

بد تره خب ، دل رو بکن !!

بکن دل و از این همه خاطره های روی آب

فک کن ندیدی ما همو حتی یه بارم توی خواب

راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من !!


من که نمی میرم ،اگه بخوای تو از اینجا بری

چون میدونستم که تو از اول راه مســـافری !!

شاید نفهمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی

سپردمت دست خــدا ، که بی خدافظی نری

غصه ی راهمو نخور ، شاید همینجا بمونم

شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم

راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من

+نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:43توسط علی | |

 

هواى باران داشت، نگاهِ غمگينم
چه تلخ مى رفتى، چه تلخ، شيرینم!

شب جدایى با تمام محجوبى
تو را صدا مى زد، سكوت سنگينم

ستاره ها گفتند آه باز مى گردى
چه زودباور بود دل دهن بينم

سقوط سرخم را آه دیده اى، آیا
نمى کشى دستى به بال خونينم؟!

بيا و از تاراج مرا حفاظت کن
مرا آه چون باغى بدون پرچينم

کجاست؟ محتاجم به سكر چشمانت
که شعر هم امشب نداد تسكينم

نمى رسد دستم به دست هایت، آه
چه قدر بالایى، چه قدر پایينم!

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:10توسط علی | |

دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم 



 

 

  شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم 



 

 

 انگاری کوه غصه ها رو سینه من امده 



آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده



 

 

  دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم 



 

 

 تو روزگار بی کسی یه عمر که دربدرم



 

 

  حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم 



 

 

  من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم 



 

 

  دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن



 

 

    نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن 



 

 

   منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم 



 

 

  برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم 



 

 

 آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن 



 نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:18توسط علی | |

 

دلو از دنیا بریدم، این همه سختی کشیدم


امان از دست تو ای وای، ببین به کجا رسیدم


یه روزی یه روزگاری،همه عشق من این بود


بشم همون که تو میخوای فرصتم ندادند ای وای


یه روز میشه تنها بمونی، اونوقته قدرمو بدونی


اما اون روز خیلی دیره، کاش میشد اینو بدونی


بدونی هیشکی نمیتونه


مثل من عاشقت بمونه


آخه تنهایی خیلی سخته


اینو دلت نمیدونه


دیگه نمیخوام من دستاتو


دیگه نمیخوام من اشکاتو


دیگه از قلبم تو رفتی، تو رفتی، عزیزم



دیگه نمیخوام عاشق باشم


دیگه نمیخوام صادق باشم


دیگه از قلبم تو رفتی، تو رفتی ،عزیزم ای وای

+نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:7توسط علی | |

 

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

یادم باشد که روز و روزگار خوش است

و تنها دل ما دل نیست

یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم

و از آسمان درس پـاک زیستن

یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...

یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان

یادم باشد زندگی را دوست دارم

یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود

زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم

یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش

عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد

یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم

یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود

یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم

یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم

یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت

یادم باشد زمان بهترین استاد است

یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم

یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود

یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود

یادم باشد قلب کسی را نشکنم

یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد

یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم

یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد

یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست

یادم باشد که آدمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند

یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات

یادم باشد...

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:22توسط علی | |

 

دلم مي خواهد بهت بگم ، اين رسم عاشقي نبود

 

هق هق آخر صدات ، براي قلب من نبود

دلم مي خواد بهت بگم ، اين روزا بي قرارتم

حتي اگه مي بيني تو ، اينجوري سرد و ساكتم

دلم مي خواد بهت بگم ، چرا صدام نمي كني

مثل گذشته هاي دور حتي نگام نمي كني

دلم مي خواد بهت بگم نبض نفسهاي مني

حتي اگه نبينمت ، هميشه روياي مني

دلم مي خواد بهت بگم ، از اين زمونه خسته ام

دراي قلبمو واسه همه ، به جز تو بسته ام

دلم مي خواد بهت بگم ؛ ديگه ترانه ندارم

اگه تو از پيشم بري بدون تو كم مي يارم

دلم مي خواد بهت بگم نرو ، ترو خدا بمون

اين همه بي قراري رو از توي چشم بخون

دلم مي خواد بهت بگم ، آره واسه چشات كمم

خودت كه بهتر مي دوني ، شريك درد و ماتمم

دلم مي خواد بهت بگم كنار لحظه هام بمون

اين همه اشك و حسرت رو ، از روي دلتنگي بدون

دلم مي خواد بهت بگم ، اگه تو تنهام بذاري

بايد براي قبر من گلاي مريم بياري

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:49توسط علی | |

   روزگاري مردم دنيا دلشان درد نداشت

      هر كسي غصه ي اينكه چه ميكرد نداشت

      چشمه ي سادگي از لطف زمين مي جوشيد

      خودمانيم زمين اين همه نامرد نداشت...

 

+نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:14توسط علی | |

ديدم دلم گرفته


هواي گريه دارم


تواين غروب غمگين


دور از رفيق و يارم


ديدم دلم گرفته


دنيا به اين شلوغي


اين همه آدم اما


من کسي رو ندارم


ديدم غروبه اما


نه مثل هر غروبي


پهناي آسمونه


هرگز نديده بودم
.

+نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:3توسط علی | |

عشقی که شکست

از تو دلگیره

از تو دلگیرم

 

از عاشقی سیرم

                بی تو بدون بهتر از با تو بودنه....

 

                               اینجا چیزی نیست که بخوای باشی یا نباشی

 

نبودنت قشنگ تره

 

 

+نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت16:59توسط علی | |